در آستانه یِ

بهاران

در بارگاه گُل

شكوفا باد دل هاي عاشقان...

در سالگشت شكوهمند و افتخار برانگيز ۲۹اسفند، روز  ملي شدن صنعت نفت؛ ياد كوشش هاي آموزنده، نمونه و فراموش نشدني دكتر محمد مصدق و يارانش و كوشندگان راه پيشرفت و ناوابستگي سياسي -اقتصاديِ ايران گرامي باد...

 

Happy Nowruz عید شما مبارک!

On March 21st Iranian across the world will be celebrating their most widely recognized holiday, Nowruz, the Iranian New Year. Nowruz marks the first day of spring and the beginning of the Persian calendar. It is celebrated on the day of the astronomical vernal equinox (start of spring in northern hemisphere). For more on the history, culture, and traditions that surround Nowruz

We would like to sincerely wish all  of our friends  a Happy Nowruz

عید شما مبارک. نوروزتان پیروز

نوروز، جشن ايرانيان از روزگاران كهن پرشكوه‌ترين جشن بهاري در جهان بوده است . نوروز بهارانه اي است كه روايت‌هاي تاريخ درباره پيدايش آن بسيار گوناگون است ، اما بايد پيشاپيش بدانيم كه نوروز يك عيد وجشن كهنسال و بسيار باستاني است كه از نياكان آريايي ايرانيان بدان‌ها رسيده و مسلما پيش از زرتشت نيز اين جشن برگزار مي‌شده است و شايد بتوان گفت كه آيين نوروز از سده‌هاي سيزدهم و چهاردهم پيش ازميلاد و حتي اوايل هزاره دوم پيش از ميلاد مرسوم بوده است .

تخت جمشيد نيز از سي سال پيش براي تدارك چنين جشني به دستور داريوش با محاسباتي كه دانشمندان آن زمان محاسبه كرده بودند ، ساخته شد و بدين سان پس از سالها و سده ها نوروز را در محل و موقع خود ثابت نگاه داشتند .

براساس بعضي روايات ، شاهان هخامنشي در قصرهايشان مي‌نشستند و هداياي باارزشي را از نمايندگان استان‌هاي مختلف دريافت مي‌كردند . در صبح نوروز شاه لباس مزين و زيبا مي‌پوشيد و شخصي مشهور به خوش قدم (كسي كه قدمش مبارك است )‌به حضور شاه رفته و بعد موبد موبدان همراه با يك فنجان طلايي و حلقه و سكه ، يك شمشير و يك تيركمان ، جوهر و يك پر بزرگ (قلم آن روز براي نوشتن ) و گل به حضور شاه رفته دعاي مخصوص مي‌خواند . سران بزرگ دولتي پشت سر موبد وارد مي‌شدند و هدايا را به شاه تقديم مي‌كردند . شاه هداياي باارزش را به خزانه مي‌فرستاد و بقيه را بين مردم تقسيم مي‌كرد .

يادآوري اين نكات بد نيست كه بدانيد در ايران باستان ، تاج گذاري پادشاهان به عنوان شروع تقويم در نظر گرفته مي‌شد و سال‌هاي بعد باتوجه به آن مبداء نام‌گذاري مي‌شد مثلا مي‌گفتند ماه دوم از سال هفتم سلطنت داريوش .

خلاصه مطلب براي كوچكترها در روزگاران خيلي قديم به علت اينكه مردم در محاسبه سال دقت نمي‌‌كردند كم كم شروع سال از بهار دور شد و بعداز گذشت 1461 سال ، دوباره سال نو از بهار شروع شد. براي همين ، به دستور داريوش ، تخت جمشيد براي برگزاري اين مراسم آماده شد و بعد از سالها در سال 487 قبل از ميلاد ساعت 6 صبح فروردين در تخت جمشيد سال نو با بهار يكي شد .

مردم اين روز را جشن گرفتند و بعداز آن با دقت دانشمندان ، ديگر شروع سال خورشيدي با شروع اول بهار يكي شد .

سفره هفت سين

در آيين‌هاي باستاني ايران براي هرجشن و يا مراسم مذهبي خواني گسترده مي‌شد كه در آن علاوه?بر آلات و اسباب نيايش مانند : آتشدان ، ماهروي و برسم، فرآورده هاي فصل و خوراكي‌هاي گوناگوني نيز برسرخوان نهاده مي‌شد‌،زيرا خوردن خوراك مذهبي يكي از رسم‌هاي ديني بود عدد هفت از هفت امشاسپند در دين زرتشتي (اورمزد، وهمن، ارديبهشت ، شهريور ، سپندامذ، خورداد ، امرداد) گرفته شده است و خانواده‌هاي ايراني هفت سين مي‌چينند كه حاوي مجموعه‌اي از نمادهاي استقبال از بهار است . هفت‌سين حداقل بايد حاوي هفت عنوان باشد كه با حرف سين شروع مي‌شوند .

سبزه : تولد دوباره ، حيات نو و سبز بودن

سمنو : ثروت و فراواني و وفور

سنجد : عشق

سير: دارو و درمان و به عنوان ماده‌اي گندزداست.

سيب : زيبايي و سلامت

سماق : رنگ طلوع آفتاب

سركه قرمز : سن و صبر و عقل

سنبل : آمدن بهار و نشان‌دهنده زيبائي

سكه زرد : ثروت

همچنين برسرسفره هفت‌سين شمع‌هايي روشن در برابر آينه قرار مي‌دهند كه نشان‌دهنده آينده‌اي روشن است .

تخم‌مرغ رنگ شده نيز نشانه باروري است .

آينه نيز نمادي از خلقت است .

ماهي قرمز نشانه زندگي است .

از ديگر چيز‌هايي كه برسر سفره ايرانيان بوده نان به نماد فراواني ، شير تازه به نشان غذاي نوزادي كه تازه متولد شده و شمعدان كه شمع‌ها را به احترام آتش روشن مي‌كردند ، مي‌توان نام برد .

در شب عيد ، در بيشتر خانه‌هاي ايرانيان ، خوراك ويژه ي عيد يعني سبزي‌پلو با ماهي تهيه مي‌شود .


29هر ساله هزاران ماهي كوچك قرمز، قرباني تنگ بلورين سفره‌هاي هفت‌سين ما مي‌شوند‌، تنها به اين علت كه نحوة مراقبت صحيح از آن‌ها را ياد‌ نگرفته‌ايم. مطالب زير حاوي نكاتي است كه به ما د‌ر حفظ و نگهد‌اري ماهي‌هاي قرمز ياري مي‌د‌هد‌.

1ـ ماهي‌ها را جلوي نور آفتاب بگذاريم.

2ـ آب ماهي‌ها را هر 2 روز تا نصف ظرف عوض كنيم. يعني نصف تنگ، آب قد‌يم و نصف تنگ، آب تازه باشد‌.

3ـ به ماهي‌ها غذا بد‌هيم‌، يك قطعه كوچك از تخم‌مرغ آب‌پز (به اند‌ازه يك نخود‌) يا كمي نان غذاي خوبي براي ماهي‌هاست.

4ـ نمك، ضد‌ ميكروب آب است. مانند‌ آب شور اقيانوس‌ها، د‌ر ظرف آب ماهي‌ها به اند‌ازه يك عد‌س نمك بريزيم تا ماهي‌ها بيمار نشوند‌. اگر زياد‌ نمك بريزيم، ماهي‌ها مي‌ميرند‌.

5ـ ظرف يا تنگ شيشه‌اي ماهي، بزرگ باشد‌. ظرف‌هاي كوچك شيشه‌اي فقط براي يك ماهي كوچك است.

6ـ د‌ر ظرف ماهي، صد‌ف (گوش‌ماهي) بگذاريم تا عمر ماهي زياد‌ و تنگ آب هم زيباتر شود‌.

اگر صد‌ف د‌ر د‌سترس نبود‌، از چند‌ قطعه سنگ كوچك استفاد‌ه كنيم (گچ، آهک، سيمان و... باعث مرگ ماهي‌ها مي‌شوند‌).

7ـ چند‌ برگ كوچك سبزي تازه يا گياه د‌ر آب بيند‌اريم تا ماهي‌ها از موجود‌ات ريز آنها تغذيه كنند‌ و سالم بمانند‌.

8 ـ د‌ر ظرف ماهي، گل و گياه مصنوعي نگذاريم زيرا از مواد‌ نفتي ساخته شد‌ه، تجزيه شيميايي روي مي‌د‌هد‌و ماهي زود‌ مي‌ميرد‌.

همچنين ماهي‌ها را نبايد‌ د‌ر ظرف پلاستيكي بگذاريم.

9ـ ماهي‌ها را جلو تلويزيون و همين‌طور نور قوي چراغ‌ها و لامپ‌ها نگذاريم زيرا سبب ضعف و بيماري آن‌ها مي‌شود‌.

10ـ ماهي‌ها را با آبكش يا كاسه كوچك بگيريم نه با د‌ست.

11ـ آب ماهي‌ها نبايد‌ زياد‌ گرم و راكد‌ باشد‌، آب سرد‌ بهتر است.

12ـ ماهي‌ها مانند‌ تمام موجود‌ات زند‌ه روي كره زمين احتياج به اكسيژن د‌ارند‌، اگر آب ظرف ماهي راكد‌ و بد‌ون حركت باشد‌، ماهي‌ها به طلب اكسيژن روي آب مي‌آيند‌ و حباب توليد‌ مي‌كنند‌، بنا بر اين بايد‌ آب را به حركت د‌رآوريم تا حباب توليد‌ شود‌. اين كار را مي‌توان به وسيله قاشق يا يك تكه چوب انجام د‌اد‌.

13ـ بعد‌ از تعطيلات عيد‌ نوروز، ماهي‌ها را د‌ر آب رود‌خانه‌ها يا د‌رياچه پارك‌ها آزاد‌ كنيم.

بهاران را در راستاي بهروزي ايران باور كنيم.

*

*

*

 







 

یک

گام

مانده

تا

بهار

*

*

*

 

شامگاه به ساعت آتش

می آیمت به تماشا

با گونه های گرگرفته

سرخ

با آزادی  سپیدی مهربان دهانت

 

در زیر فواره ها ی رنگ

کنار سپیدار

میانه ی لبخندها

می جویمت به گوشه ای

با بوسه های پنهان دست ها

 

میادگاه

میدانگاه انتظار

کمی آنسوتر از

بادکنک کودکی

و

پرتو ی رویای دوباره ی دوست داشتن...

چهارشنبه سوري 

يکی از آئين های سالانه ايرانيان  چارشنبه سوری است. ايرانيان آخرين سه شنبه سال خورشيدی را با بر افروختن آتش و پريدن از روی آن به استقبال نوروز می روند.

 

چهارشنبه سوري، يک جشن بهاري است که پيش از رسيدن نوروز برگزار مي شود.


مردم در اين روز برای دفع شر و بلا و برآورده شدن آرزوهايشان مراسمی را برگزار می کنند که ريشه اش به سده  ها پيش باز می گردد.

 

 مراسم ويژه آن در شب چهارشنبه صورت می گيرد برای مراسم در گوشه و کنار کوی و برزن نيز بچه ها آتش های بزرگ می افروزند و از روی آن می پرند و ترانه (سرخی تو از من ، زردي من از تو ) می خوانند.

 

 

ظاهرا مراسم چهارشنبه سوری برگرفته از آئين های کهن ايرانيان است که همچنان در ميان آنها و با اشکال ديگر در ميان باقی بازماندگان اقوام آريائی رواج دارد.

اما دکتر کورش نيکنام موبد زرتشتی و پژوهشگر در آداب و سنن ايران باستان، عقيده دارد که چهارشنبه سوری هيچ ارتباطی با ايران باستان و زرتشتيان ندارد و شکل گيری اين مراسم را پس از حمله اعراب به ايران می داند.

 

 

در ايران باستان هفت روز هفته نداشتيم.در ايران كهن هر يك از سي روز ماه، نامي ويژه دارد، كه نام فرشتگان است. شنبه و يکشنبه و... بعد از تسلط اعراب به فرهنگ ايران وارد شد. بنابراين اينکه ما شب چهارشنبه ای را جشن بگيريم( چون چهارشنبه در فرهنگ عرب روز نحس هفته بوده ) خودش گويای اين هست که چهارشنبه سوری بعد از اسلام در ايران مرسوم شد."

 

"برای ما سال ۳۶۰ روز بوده با ۵ روز اضافه ( يا هر چهار سال ۶ روز اضافه ). ما در اين پنج روز آتش روشن می کرديم تا روح نياکانمان را به خانه هايمان دعوت کنيم."

 

"بنابراين، اين آتش چهارشنبه سوری بازمانده آن آتش افروزی ۵ روز آخر سال در ايران باستان است و زرتشتيان به احتمال زياد برای اينکه اين سنت از بين نرود، نحسی چهارشنبه را بهانه کردند و اين جشن را با اعتقاد اعراب منطبق کردند و شد چهارشنبه سوری."

بخش كردن ماه به چهار هفته در ايران ،پس از ظهور اسلام است و شنبه و يك شنبه و دوشنبه و ........ناميدن روز هاي هفته از زمان رواج آن .شنبه واژه اي سامي و درآمده به زبان پارسي و در اصل "شنبد" بوده است.

 
"
سور "در زبان و ادبيات پارسي و برخي گويش هاي ايراني به معناي "جشن"،"مهماني"و "سرخ" آمده است

    

مراسم چهارشنبه سوري

 

بوته افروزي 

 

 

در ايران رسم است كه پيش از پريدن  آفتاب، هر خانواده بوته هاي خار و گزني را كه از پيش فراهم كرده اند روي بام يا زمين حياط خانه و يا در گذرگاه در سه يا پنج يا هفت «گله» كپه مي كنند. با غروب  آفتاب و نيم تاريك شدن آسمان، زن و مرد و پير و جوان گرد هم جمع مي شوند و بوته ها  را آتش مي زنند. در اين هنگام از بزرگ تا كوچك هر كدام سه بار از روي بوته هاي  افروخته مي پرند، تا مگر ضعف و زردي ناشي از بيماري و غم و محنت را از خود بزدايند  و سلامت و سرخي و شادي به هستي خود بخشند. مردم در حال پريدن از روي آتش ترانه هايي  مي خوانند.

زردي من از تو ، سرخي تو از من 

غم برو شادي بيا ، محنت برو روزي بيا 

اي شب چهارشنبه ، اي كليه جاردنده ، بده مراد بنده 

 

خاکستر چهارشنبه سوري، نحس است، زيرا مردم هنگام پريدن از روي آن، زردي و یيماري خود را، از راه جادوي سرايتي، به آتش مي دهند و در عوض سرخي و شادابي آتش را به خود منتقل مي کنند. سرود "زردي من از تو / سرخي تو از من"

هر خانه زني خاكستر را در خاك انداز جمع مي كند، و آن را از خانه بيرون مي برد و در سر چهار راه، يا در آب روان مي ريزد. در بازگشت به خانه، در خانه را مي كوبد و به  ساكنان خانه مي گويد كه از عروسي مي آيد و تندرستي و شادي براي خانواده آورده است.
در اين هنگام اهالي خانه در را به رويش مي گشايند. او بدين گونه همراه خود  تندرستي و شادي را براي يك سال به درون خانه خود مي برد. ايرانيان عقيده دارند كه با افروختن آتش و سوزاندن بوته و خار فضاي خانه را از موجودات زيانكار مي پالايند و ديو پليدي و ناپاكي را از محيط زيست دور و پاك مي سازند. براي اين كه آتش آلوده   نشود خاكستر آن را در سر چهارراه يا در آب روان مي ريزند تا باد يا آب آن را با خود 
ببرد.

 

مراسم كوزه شكني 

مردم پس از آتش افروزي مقداري زغال به نشانه سياه بختي،كمي نمك به علامت شور چشمي، و يكي سكه دهشاهي به نشانه تنگدستي در كوزه اي سفالين  مي اندازند و هر يك از افراد خانواده يك بار كوزه را دور سر خود مي چرخاند و آخرين نفر ، كوزه را بر سر بام خانه مي برد و آن را به كوچه پرتاب مي كند و مي گويد: «درد و بلاي خانه را ريختم  به توي كوچه» و باور دارند كه با دور افكندن كوزه، تيره بختي، شور بختي و تنگدستي را از خانه و خانواده دور مي كنند.   

 

همچنين گفته ميشود وقتي ميتراييسم از تمدن ايران باستان در جهان گسترش يافت،در روم وبسياري از کشورهاي اروپايي ،روز 21 دسامبر ( 30 آذر )  به عنوان تولد ميترا جشن گرفته ميشد.ولي پس از سده ی چهارم ميلادي در پي اشتباهي كه در محاسبه روز كبيسه رخ داد . اين روز به 25 دسامبر انتقال يافت

 

فال گوش نشيني 

زنان و دختراني كه شوق شوهر كردن دارند، يا آرزوي زيارت و مسافرت، غروب شب چهارشنبه نيت مي كنند و از خانه بيرون مي روند و در سر گذر يا سر چهارسو مي ايستند و گوش به صحبت رهگذران مي سپارند و به نيك و بد گفتن و تلخ و شيرين  رهگذران تفال مي زنند. اگر سخنان دلنشين و شاد از رهگذران بشنوند، برآمدن حاجت و آرزوي خود را برآورده مي پندارند. ولي اگر سخنان تلخ و اندوه زا بشنوند، رسيدن به مراد و آرزو را در سال نو ممكن نخواهند دانست.

 

قاشق زنی

زنان و دختران آرزومند و حاجت دار، قاشقي با كاسه اي

 مسين برمي دارند و شب هنگام در كوچه و گذر راه مي افتند و در برابر هفت خانه مي ايستند و بي آنكه حرفي بزنند پي در پي قاشق را بر كاسه مي زنند. صاحب خانه كه مي داند قاشق زنان نذر و حاجتي دارند، شيريني يا آجيل، برنج يا بنشن و يا مبلغي پول در كاسه هاي آنان مي گذارد. اگر قاشق زنان در قاشق زني چيزي به دست نياورند، از برآمدن آرزو و حاجت خود نااميد خواهند شد. گاه مردان به ويژه جوانان، چادري بر سر مي اندازند و براي خوشمزگي و تمسخر به قاشق زني در خانه هاي دوست و آشنا و نامزدان خود مي روند.

 

 آش چهارشنبه سوري

خانواده هايي كه بيمار يا حاجتي داشتند براي برآمدن حاجت و بهبود يافتن بيمارشان نذر مي كردند و در شب چهارشنبه آخر سال «آش ابودردا» يا «آش بيمار» مي پختند و آن را اندكي به بيمار مي خوراندند و بقيه را هم در ميان فقرا پخش مي كردند.

 

 

 

زناني كه نذر و نيازي مي كردند در شب چهارشنبه آخر سال، آجيل هفت مغز به نام «آجيل چهارشنبه سوري» از دكان رو به قبله مي خريدند و پاك مي كردند و ميان خويش و آشنا پخش مي كردند و مي خورند. به هنگام پاك كردن آجيل، قصه مخصوص آجيل چهارشنبه، معروف به قصه خاركن را نقل مي كردند. امروزه، آجيل چهارشنبه سوري جنبه نذرانه اش را از دست داده و از تنقلات شب چهارشنبه سوري شده است.

 

 گرد آوردن بوته، گيراندن و پريدن از روی آن و گفتن عبارت "زردی من از تو، سرخی تو از من" شايد مهمترين اصل شب چهارشنبه سوری است. هر چند که در سالهای اخير متاسفانه اين رسم شيرين جايش را به ترقه بازی و استفاده از مواد محترقه و منفجره خطرناک داده است

پس اميدورام دوستان عزيز با خواندن اين مطالب قشنگي اين رسم را با انجام كارهاي خطرناك و استفاده از ترقه هاي خطرناك خراب نكنند 

مراسم ديگري مانند  توپ مروارید ، فال گوش ، آش نذری پختن ، آب پاشی ، بخت گشائی دختران ، دفع چشم زخمها ، کندرو خوشبو ، قلیا سودن ، فال گزفتن هم در این شب جزو مراسمات جالب و جذاب می باشد

 


 

   تحريف آيين چهارشنبه سوري

 

يافته هاي پزوهشي نشان مي دهد كه تمامي آيين ها و يادمان هايي كه مردم ايران در هنگامه گوناگون بر پا مي داشتند و بخشي از آنها همچنان در فرهنگ اين سرزمين پايدار شده است ، با منش ، اخلاق و خرد نياكان ما در آميخته بود و در همه آنها ، اعتقاد به پروردگار ، اميد به زندگي ، نبرد با اهريمنان و بدسگالان و مرگ پرستان ، در قالب نمادها ، نمايش ها و آيين هاي گوناگون نمايشي گنجانده شده بود .

رفتار خشونت آميز و مغاير با عرف و منش جامعه نطير آنچه كه امروزه تحت نام چهارشنبه سوري شاهد آن هستيم ، در هيچكدام از اين آيين ها ديده نمي شود .

 

بهتر است بگوييم ، كساني كه با منفجر كردن ترقه و پراكندن آتش سلامتي مردم را هدف مي گيرند ، با تن دادن به رفتاري آميخته به هرج و مرج روحي ، آيين چهارشنبه سوري را تحريف كرده اند

 

 

دوگام

مانده

تا

بهار...

من سبز

شکوفا

سرشار  از بهار

در راه تو

ریشه می زنم

با پچ پچ ساقه ی نورسته ای به سوی نور

من

ترا

آیه آیه

دوباره

در معبد دلم

تکرار می کنم...

3 گام مانده

تا

بهار...

از آن دور

درست از درونه ي دلم

كسي نام بهار را صدا مي زند

 

اين واژه

رازيست سر به مهر

كه

يادمان هاي نيامده را

بين

ما

تقسيم مي كند...

4 گام مانده

تا

بهار

امروز كه به پيشباز

بهاران را

آماده مي شوي،

گنجي از درون را

براي دلشدگان

بياب و

پيشكش نما...

 

گذرگاه های بُهت

از برگه ی پراکنده پاره ی دلِ پارسا زنی پرنده

به ساعت سنگ/ به ثانیه ی سکوت

این جایم

در پایتخت  سیر و سلوک سرمایه

نمی دانی چقدر خدمت و وعده و شعار

ریخته در زیر  بهت پاها

وای از این همه دکتر و مهندس و خادم

یعنی

به اندازه ی یک اروپا فراصنعت و

ابَر رایانه و

توسعه یافتگی

تراکت وتقویم حراج تخصص و تعهد و

اخ و تُف ریخته رو سنگفرش های طلای خیابون انقلاب

چقدر شیفته ی خدمت!

چقدر عاشق ملت!

رفتگری فیلسوف که دارد

این همه آشغال را

آرام آرام می ریزد در جوی بیرحم زمان

لبخندی شیطنت بار می زند و

می گوید:

جارو ها را

دارند

آماده می کنند

تا

فردا به ساعت شفق

بریزند

در آشغالدونی

این همه اجناس بنجل نفاخ وطنی را

 

بادی که می وزد

بوی جوانه و شکوفه را دارد از زیر دره

اخم برف...

پرسه درشهر

یک

شهر کاغذپاره ها و

 وعده های زیر پا

و درهای کهنه

رنگباخته ی باغ سبز

شهر جوی های آلوده و گذرنده های بی تفاوت...

 دو

پس از اون همه مزاحمت که عزیز دردونه همسایه ی دست راستی ما برای  کوچک و بزرگ محله درست کرده  و در جواب خاندائی مدیریکلش که ازاوخواسته بیا وهر جا میخوای رئیست کنم  وگل پسر نپذیرقته؛ ننه زیبا - این پیرزن تنها و اندیش مند کوچه دلارم ما میگه:

- "    ننه جون، کاش یه کسی بیاد ئی پسره بیکار را دستشوبند کنه  تو اون ساختمون...اقلن    ئین یکی از بندگون خدا به نوایی برسه...هیچیش که به ما نرسید ئی   ۷۰ سال... بلکه  ئی  جوون به نون و نوایی برسه وملت نفس راحتی بکشه..."  

سه

جونمراد جانکی  پیام فرستاده از  "ولات" که به آقای قدرت (منظورش دولت مهرپاش است)بگین:

ما مزاجمون حُوِِه ، هیچ ملالی نداریم...

فقط ندونوم   سی چِه پیل نداریم!

   چهار    

پیام آقای شیر :

خدمت همه  همنوعانم   در همه ی  گوشه وکنار سلام!

من صحیح و سالم در یک حصار سیم خاردار بسر می برم، زندان جانوران که نامردای روزگار نامشِ  گذاشته ن باغ وحش... عیالمون هم دچار نوستالوژی وهُم سیک نس شده...

 

پنج

این هم از درد دل خروس معترض:

هیچ وَخ تو عمرم ئیطور رو دَس نخورده بودم که ئی روباه دو پاه بیاد تموم عیالات ما رو  با اتهام  آنفولانزای مرغی  بریزه تو یِه وانت ببره سی خودش و منو بذاره ئیطور ذلیل وعلیل...

خدا دروغگو را بکنه گوزو!

 

از تقویم عاشقی

امروز

با آن که شهر همه ش

در هیاهوست

اما

می خواهم از تقویم عاشقی

یک حکایت تازه را

ساده وصمیمی

برایتان تعریف کنم:

 

این روایت یک گم داده است

درست در آن سویتان

که پیدا نیست...

 

آره

دیشب

"پول"

"زیبایی" را به حصار خود آورد

اما

بی آن  پرنده ی بیقرار

 و برگ برگ یادمان ها

بوسه ها و

پیمان های دو دلداده ی پنهان ...

 

گفتمت چون دُر حديثي...

 

 

 

روزهاي آدينه (17/12/1386) و شنبه (18/12/1386) ي شما سرشار از بهروزي

 

پيشاپيش

رحلت رسول اكرم اسلام(ص)

و شهادت هاي پرافتخار امامان شيعه:امام حسن مجتبي(ع) و امام رضا(ع)

                                    - حجت آوران خرد و مهر و داد ،

به همه ي پويندگان  مكارم اخلاق  تسليت باد.

 

***

در اين روزنامه

1)     شيفته ي  سينه چاك خدمت!

دوستم مي گفت ديروز در يكي از اين ادارات دولتي كه جا دارد آن را "تنبل خانه ي شاه عباسي" بناميم، بين ارباب رجوع پير و درمانده و جغله ي بي درد مدير، بگو مگو شد و كار به فحش و ناسزا كشيد...

مي گفت بعضي از نو كيسه هاي تحميلي به سازمان هاي دولتي آن چنان شيفته ي خدمتند كه حاضر نيستند از اين بچه هاي خوش فكر و فرهيخته كسي بيايد جايشان را بگيرد... هر كسي را با داغ و نشاني از نامحرمي از حيطه ي عملشان دور ساخته اند...

واقعن كه اين ها شيفتگان خدمتند و سينه چاكان قدرت.

خدا رحمت كند آن شهيد بهشتي را كه اين چنين بي شرمانه، باورهايش را هم به نفع خود مصادره كرده اند.

 

2)     انواع مديريت دولتي

از آن جا كه ما از نظر شعار و ادعا رتبه ي يكم و از نظر معيشت و شأن انساني مقام 147 جهاني را كسب كرده ايم، جا دارد آخرين دستاورد هاي پژوهشي خود را در اختيار CEO هاي طراز اول دنيا ، يعني 10 مدير كارآفرين  تاپ تن (top ten  ) دنيا قرار دهيم تا مجله ي فوربس خبر آن را همراه با عكس 7 رنگ شمايل يكي از اين نوادر زمانه روي جلد چاپ كند.

اما هم ولايتي صاحبدل بختياري من كه تازه به افتخار بازنشستگي از شركت "اسم بدنوم كن!" سعادت و عمران نائل ، مي گويد:

 در ايران 4 نوع مدير وجود دارد:

مدير آجري= ميزان كار را بر مبناي ميزان آجري كه خودش پيش از مدير شدن بالا مينداخت مي سنجد و به ابتكار، خلاقيت و... كاري ندارد!

مدير  قيچي = همه ي امكانات بيت المال را بنا به منافع خود براي پسر خاله  وبرادر زن و اهل بيت قيچي مي كند!

مدير نذري = او بخش از گوشت قربوني نپز و چغر مناصب تقسيم شده ي سلطان حاكم است كه سعادت بهرمنديش نصيب كارشناسان و كاركنان شده است.

مدير دن كيشوت = با سوات و عالم اما بي خبر از سوراخ دعا... او را تا پيش از انقلاب ، "چوخ بختيار" هم مي ناميدند!

 

3)

 

زمانى دوست واقعى خواهيم داشت كه خود دوست واقعى باشيم.
امرسون

 

و اين هم چند زبانزد گران بها براي آنان كه در راه  پيمان هاي فردا  بر سكوي امروز به نظاره ايستاده اند      

1) هنگام ازدواج بيشتر با گوش هايت مشورت کن تا با چشم هايت.(آلماني)
2) مردي که به خاطر «پول» زن مي گيرد، به نوکري مي رود.(فرانسوي)
3) لياقت داماد، به قدرت بازوي اوست.(چيني)
4) زني سعادتمند است که مطيع «شوهر» باشد.(يوناني)
5) زن عاقل با داماد «بي پول» خوب مي سازد.(انگليسي)
6) زن مطيع فرمانرواي قلب شوهر است.(انگليسي)
7) زن و شوهر اگر يکديگر را بخواهند در کلبه خرابه هم زندگي مي کنند.(آلماني)
8) داماد زشت و با شخصيت به از داماد خوش صورت و بي لياقت.(لهستاني)
9) دختر عاقل، جوان فقير را به پيرمرد ثروتمند ترجيح مي دهد.(ايتاليايي)
10) داماد که نشدي از يک شب شادماني و عمري بداخلاقي محروم گشته اي.(فرانسوي)
11) دو نوع زن وجود دارد; با يکي ثروتمند مي شوي و با ديگري فقير.(ايتاليايي)
12) در موقع خريد پارچه حاشيه آن  را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقيق کن.(آذربايجاني)
13) تاک را از خاک خوب و دختر را از مادر خوب و اصيل انتخاب کن.(چيني)
14) اگر خواستي اختيار شوهرت را در دست بگيري اختيار شکمش را در دست بگير.(اسپانيايي)
15) اگر زني خواست که تو به خاطر پول همسرش شوي با او ازدواج کن اما پولت را از او دور نگه دار.(ترکي)
16) ازدواج مقدس ترين قراردادها محسوب مي شود.(ماري آمپر)
17) ازدواج مثل يک هندوانه است که گاهي خوب مي شود و گاهي هم بسيار بد.(اسپانيايي)
18) ازدواج، زودش اشتباهي بزرگ و ديرش اشتباه بزرگ تري است.(فرانسوي)
19) ازدواج کردن وازدواج نکردن هر دو موجب پشيماني است.(سقراط)
20) ازدواج مثل اجراي يک نقشه جنگي است که اگر در آن فقط يک اشتباه صورت بگيرد جبرانش غيرممکن خواهد بود.(بورنز)
21) ازدواجي که به خاطر پول صورت گيرد، براي پول هم از بين مي رود.(رولاند)
22) ازدواج هميشه به عشق پايان داده است.(ناپلئون)
23) اگر کسي در انتخاب همسرش دقت نکند، دو نفر را بدبخت کرده است.(محمد حجازي)
24) انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نيست، ولي مي توانيم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب کنيم.(خانم پرل باک)
25) با زني ازدواج کنيد که اگر «مرد» بود، بهترين دوست شما مي شد.(بردون)
26) با همسر خود مثل يک کتاب رفتار کنيد و فصل هاي خسته کننده او را اصلا نخوانيد.             (سوني اسمارت)
27) براي يک زندگي سعادتمندانه، مرد بايد «کر» باشد و زن «لال.»(سروانتس)
28) ازدواج بيشتر از رفتن به جنگ «شجاعت» مي خواهد.(کريستين)
29) تا يک سال بعد از ازدواج، مرد و زن زشتي هاي يکديگر را نمي بينند.(اسمايلز)
30) پيش از ازدواج چشم هاي تان را باز کنيد و بعد از ازدواج آنها را روي هم بگذاريد.(فرانکلين)
31)خانه ي بدون زن، گورستان است.(بالزاک)
32) تنها علاج عشق، ازدواج است.(آرت بوخوالد)
33) ازدواج پيوندي است که از درختي به درخت ديگر بزنند، اگر خوب گرفت هر دو «زنده» مي شوند و اگر «بد» شد هر دو مي ميرند.(سعيد نفيسي)
34) ازدواج عبارتست از سه هفته آشنايي، سه ماه عاشقي، سه سال جنگ و سي سال تحمل!(تن)
35) شوهر «مغز» خانه است و زن «قلب» آن.(سيريوس)
36) عشق، سپيده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق.(بالزاک)
37) قبل از ازدواج درباره تربيت اطفال شش نظريه داشتم، اما حالا شش فرزند دارم و داراي هيچ نظريه اي نيستم.(لرد لوچستر)
38) مرداني که مي کوشند زن ها را درک کنند، فقط موفق مي شوند با آنها ازدواج کنند.(بن بيکر)
39) با ازدواج، مرد روي گذشته اش خط مي کشد و زن روي آينده اش.(سينکالويس)
40) خوشحالي هاي واقعي بعد از ازدواج به دست مي آيد.(پاستور)
41) ازدواج کنيد، به هر وسيله اي که مي توانيد. زيرا اگر زن خوبي گيرتان آمد بسيار خوشبخت خواهيد شد و اگر گرفتار يک همسر بد شويد فيلسوف بزرگي مي شويد.(سقراط)
42) قبل از رفتن به جنگ يکي دو بار و پيش از رفتن به خواستگاري سه بار براي خودت دعا کن.(يک دانشمند لهستاني)
43) مطيع مرد باشيد تا او شما را بپرستد.(کارول بيکر)
44) من تنها با مردي ازدواج مي کنم که عتيقه شناس باشد تا هر چه پيرتر شدم، براي او عزيزتر باشم.(آگاتا کريستي)
45) هرچه متاهلان بيشتر شوند، جنايت ها کمتر خواهد شد.(ولتر)
46) هيچ چيز غرور مرد را به اندازه شادي همسرش بالا نمي برد، چون هميشه آن را مربوط به خودش مي داند.(جانسون)
47) زن ترجيح مي دهد با مردي ازدواج کند که زندگي خوبي نداشته باشد، اما نمي تواند مردي را که شنونده خوبي نيست، تحمل کند.(کينهابارد)
48) اصل و نسب مرد وقتي مشخص مي شود که آنها بر سر مسائل کوچک با هم مشکل پيدا مي کنند.(شاو)
49) وقتي براي عروسي ات خيلي هزينه کني، مهمان هايت را يک شب خوشحال مي کني و خودت را عمري ناراحت!(روزنامه نگار ايرلندي)
50) هيچ زني در راه رضاي خدا با مرد ازدواج نمي کند.(اسکاتلندي)

 

3)     هشتم ماه مارس، روز جهاني زن مبارك!

 

براي همه ي زنان آزاد انديش كه در راه اقتدار خانواده، برابري زن و مرد، صلح جهاني و بهروزي همه ي شهروندان دهكده ي كوچك جهاني كوشش مي كنند، آينده اي پر بار آرزومند است.

 

 تبريك ناظم حكمت (  1902تركيه- 1963 مسكو)به همسرش

برلين، مي درخشد شاد

هشتم ماه مارس هزار و نهصد و شصت و سه

همسرم

عيد تو مبارك  باد

 

امروز بامداد

در پشت تلفن

از ياد برده بودم اين روز باشكوه ترا اي جان!

زيرا

لحن مليح صدايت را

هر گاه كه مي شنوم

از خاطرم تمام مي رود دنيا!

روزت

مبارك اي زيبايم...

(۸ مارس ۱۹۶۳)

زمزمه های بامدادی

(۱)

صبح

یک قطره نور  سرود

آهسته در گوش باغ

- "آمد بهار

سلام!"

(۲)

و ذره ذره "من"

از پیله ی سیاه هزارتوی درون

هر بامداد می خزد برون

قطره

قطره

رو به نهایت باران...

(۳)

دستان باد ستُرد

از گونه هاي كوه

غمغُبار اندوه مردمان

 در آستانه ي بهروزي بهار...

(۴)

پیدا باش

درخشان

چون این خورشید یقین به هر سو

سرشار همانند آسمان...

 

ساده به سان زيبا گلي در آغوش غرور كوه

شبيه باش به اين شهروندان

گم مانده در خيابان

كارخانه

خانه

گشتزار

دانشگاه

و بيابان هاي دست و داس

اينان كه

بي ادعا مي زيند

با پاره اي نان و

 توانگر

با مرواريدهاي باور و

گنجنامه ي ايمان...

(سروده شد در ۶ بامداد امروز در دالان ميان زاگرس سربلند و درياي پارس)

بامدادان دوباره

با خود

بیرون که میروی

خورشید ها را هم

همراه بیر

بسیارند دیدگان

که شب زده

با شعله های امید لبان تو

بیدار می شوند

 

آن ها

باید

 دریابند که

بامدادان دوباره

در راه ست...

***

پیک

پیام تازه را پرنده آورد:

"در راهست

کاروان گل

بهار تا پشت دیوار های شهر رسیده ست"

 

بیدار ای دل غمگین

بنگر از دریچه ی باور

روییده صبح شکوفه

خندان:

 دشت و کوه از امید

در آستانه ی زایش

رستاخیزِ  زمین را بشنو

بهار تا پشت دريچه ي دل هاست...

 

... حکایت هم چنان باقیست!

روزنامه ی یک شنبه

بخوانید:

بابا گربه

۲. انبوهی ریش و یک تیکه گِرِه وات!

۳. شعار کدخدای روستایی

۴. باغبون شرکت"سعادت و عمران" خوزستان و حزب "رستاخیز " و ..

۵. صف مرغ و زنانی که باید نمونه ی اعلای زنانگی باشند...

۶. چند پیام

۷. ناظم "شعرگفتار" و از زرتشت ارابه ران تا هایکوهای دشت مرغاب!

...

يك)

 

بابا گربه

اگر نوشته هاي هفته ي گذشته ي مرا خوانده باشيد، با خانواده ي زيمبا كوچولو بابا گربه/مامان گربه و خود زيمبا آشنا شديد كه درآن برف لاكردار به خانه ي ما پناه جو شدند...

بله، يك روز كه بابا گربه از خيابان  مي آيد خانه، گرفتار سه سگ سه جوون بيرحم مي شود... كُپه كپه برف بود و ديوار خيس و لبه هاي يخ زده ي آن و سُر خوردن و به دام درندگي اين سه تا شازده سگ(پسر) گرفتار مي شود... بابا گربه را از هم مي درند... انگار زيمبا كوچولو اين اتفاق را از شوفاژ خانه ي ما بو مي كشيد؛ چون شروع كرده بود به ميو ميو اما كسي به داد باباش نرسيد.

اين خانواده كه نماد آرامش و خوشبختي بودند، از بين رفتند...

راستي چرا درندگي در هزاره ي سوم هنوز جريان دارد؟

انسان چرا مي كشد؟

حافظ چه دردمندانه براي مخاطب ايرانيش مي سرود كه:

مباش در پي آزار و هر چه خواهي كن / كه در شريعت ما غير از اين گناهي نيست...

آيا تاريخ واقعي سعادت بشر شروع شده است؟

آيا ممكن است كه دانايي دست در دست عشق، حكمروايي نمايد؟

چرا بشرهزاره ي سوم تمدن ابَََررسانه اي هنوزاز فقر و استبداد و خرافه و بيماري تلفات مي دهد؟

اين همه هزينه ي كلان براي اقتدارگرايي و حمايت از خشونت سازمان داده شده را چه كساني مديريت مي نمايند؟

مردم عادي كه كار مي كنند، عشق مي ورزند، رنج مي برند تا خانواده هايشان را خوشبخت كنند و متاسفانه هدف نقشه هاي شيطاني مي گردند...

چه دود و خون و ناله كه از برگ برگ كتاب تمدن اروپايي/ آمريكايي به آسمان مي رود! روزي آيا دانايي افسرحكومت داد را بر سر خواهد نهاد و بر سرير افتخار خواهد نشست؟

آري! روزي دانايي و داد، جنگ و مرگ را ممنوع و غير ممكن خواهند ساخت.

چگونه؟

چون دودمان حاكميت كنوني ديگر مشروعيت وجودي ندارد.

حرف ها/ شعارها/ جامه و رفتار و وعده ها با خواسته هاي متنوع و رو به تزايدنسل در راه هم خواني ندارد.

ما در روزگار شگفتي از تناقضات بسر مي بريم.

آنان كه براي بقاي خود رودر روي منطق دانايي و داد ايستاده اند، جز تناقض و  تضاد با خود چيزي نمي زايند.

 

دو)

انبوهي ريش و يك تيكه گره وات!

ايراني براي سرعت بخشي به روند اجتناب ناپذير توسعه ي ملي و تحقق كرامت انساني راهي ندارد كه به خانه تكاني خود از رفتار هاي دوگانه، تعارفات دست و پاگير و تك روي و رابطه گرايي به جاي ضابطه مندي بپردازد و از دروغ كه جنايت بزرگي در روزگار ماست، بپرهيزد.

80 در صد تنگناها و واپس گرايي هاي اجتماعي ما به خودمان بر مي گردد.

نگوييم همه همين طورند. هر فرد مي تواند با منش اجتماعي و احساس مسئوليت نقطه شروع تحول جمعي گردد.

آنان كه در رژيم سابق با يك تيكه گره وات به ناف لابي هاي قدرت وصل مي شدند، حالا با انبوهي ريش از پاپ كاتوليك ترند.

زمينه هاي ظهور و رواج اين نشانگان بيماري ايراني را بخشكانيم.

 

سه)

بيچاره اون كدخداي خوزستاني كه عكس و خبرش را تاريخ در گوشه اي محفوظ نگه داشته، روزي در يك مراسم ملوكانه، آن چنان ذوق زده و عجول شعار حمايت (بيعت با متوليان قدرت) را بلند فرياد زد كه هنوز مضحكه آشنايان است. او گفت: "زنده باد خدا/ پاينده شاه!"

البته واضح(!) و مبرهن(!) است كه او مكنونات كفر درون خود را به نمايش گذاشته بود. آيا از اين نوع جانوران تكامل نيافته، در دور و بر ما هنوز هم بقايايي وجود دارند؟

بت هاي جديد را نديده ايد؟!

اي بسا ابليس آدم رو كه هست/ پس به هر دستي نبايد داد دست...

ظاهرش چون گور كافر پر حلل/ اندرون قهر خدا، عز و جل... (مولانا)

 

چهار)

در اهواز يك باغبون زحمت كش در شركت عظيم "سعادت و عمران" وجود دارد كه حرف ها و ديدگاهايش بي نظيرند.

در زير شما را با چند نكته ي  آموزنده از او آشنا مي كنم:

1.     در اين شركت از صبح تا شب داد و هوار مهندس مهندس و تقوا تقوا به آسمون مي ره اما از رفاه جمعي خبري نيست. چرا؟

2.     ديروز در زمان شاه اسم پدرم را بدون رضايت او در حزب رستاخيز نوشتند و حالا اسم مرا در... و...و .... و ...و..................................................................................................................................................................................................................!

 

پنج)

چند سال پيش در يكي از شهرهاي بسيار باستاني مانده (!) خوزستان كه مرغ كوپني توزيع مي كردند، ساعت 3 بامداد به در يكي از مغازه هاي اين عوامل رفتم.

چند زن با هم گفتمان تاريخي داشتند.

اين جمله را از لابلاي اعتراضات آن ها شنيدم:

-         خدا رسوا كنه آدم دروغگو را كه ما را اين وقت در تاريكي به اينجا مي كشانه و بعد مي گويد شما بايد در اخلاق و رفتار نماد بي همتاي نجابت و كرامت و عفت و و... باشيد.

-         چند هفته قبل زني تازه عروس را 4 گرگ درنده ي نقاب زده در خم كوچه اي تاريك مورد تجاوز قرار دادند و گريختند...

 

شش)

چند پيام

1.     پس از يادداشت انتقادآميز بر كتاب "آخرين سفر زرتشت" دوست هنوز عزيزم فرهاد كشوري، ايشان پيام فرستادند كه ديگه دوست من نيستي و عبارت "دوست عزيزم" را از آن نوشته بردار...اين هم از سير و سلوك روشنفكران خوبمان! تا از بد چه رسد!

فرهاد جان! با اين كتاب، دست به انتحار ادبي زدي. خدايت بيامرزاد!

2.     80 سالگي شاعر ملي : ه. الف. سايه شكوفاتر باد...

3.     پيوند زناشويي جاسم  و حبيبه مبارك...

4.      آقا بهرام از آسمان شعارها كمي فرود آي و بين بعضي ها در پشت افتخارات ديگران چه مزبله اي از فساد به هم زده اند...

5.     رستم عبداللهي عزيز، نمكي جان كجايي؟ چرا نميايي؟!

 

هفت)

اما كتاب جديد سيد علي صالحي" هايكوها.."

پس از آن بحرطويل ها براي "خورشيد ارابه ران خورشيد" كه بازارش به يمن چيستا نويسان گرم بود، حالا روستايي ساده دل مرغاب بند كرده به هايكوهاي  جاپوني(!)...

نمي دانم اين چه جسارتي است كه كسي بيايد بدون اطلاع از زبان ژاپني و ژانر هايكو كه مشخصه هاي خود ويژه اي دارد ، همان حرف هاي تكراري را در لباس گل و گشاد سامورايي به خورد جماعت ساده لوحي از حواريون خود بدهد...

اگر شما توانايي  بوطيقايي داريد، سري به موسيقا و لطافت خيال صائب و بيدل بزنيد و در اين عرصه طُرفه گويي كنيد...

كامل اين نوشته را در يك مجله ي نقد كتاب خواهيد خواند...

 

خورشیدهایی که هر روز می دمند

خورشیدهایی

که هر روز  از درون تو

باید طلوع کنند...

 

خورشید عشق

خورشید اشتیاق

خورشید خورشیدها:

امید

مکن زغصه شکایت که در طریق طلب/ به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید...(حافظ)

فردا

روزنامه ی یک شنبه ی این گپستان

را در همین گوشه ی دنج

خواهید خواند، در برگیرنده ی مطالب زیر:

۱. بابا گربه

۲. انبوهی ریش و یک تیکه گِرِه وات!

۳. شعار کدخدای روستایی

۴. باغبون شرکت"سعادت و عمران" خوزستان و حزب "رستاخیز " و ..

۵. صف مرغ و زنانی که باید نمونه ی اعلای زنانگی باشند...

۶. چند پیام

۷. ناظم "شعرگفتار" و از زرتشت ارابه ران تا هایکوهای دشت مرغاب!

...

و اما فعلن در راستای پیام حضرت حافظ در بالا، یادمان باشد که:

ایرانیان که مرتب شکست می خورند، پیگیر مطالبات خود بوده ودر گذر از رنج ها از پای نمی نشینند؛ ملت بزرگی هستند...

چشمه

خود را

دریابیم...

ما لایتنای یگانگی

چشمه های محبتیم

دارایی خود را نادیده نگیریم:

چشمانی دریچه ی زیبا دیدن

دستانی پل دوستی...

چشمه ها را نخشکانیم

ازلیت هستی خود را جاری کنیم

آن که مهر را می پراکند

بذرهای پیوستن را

بارور می سازد...

خود را دوباره

همین امروز

دریابیم.

آن کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید

در رهگذار باد نگهبان لاله بود...(حافظ)

***************************

نیایش پایانی روز

و اینک من

همراه با ستاره های یاد همه ی عزیزان

آماده ی می شوم تا در کهکشان امیدهایم

بر بستر آرامش

لبخندها و ترانه ها را ورق بزنم

*

من همه ی زمینم

من همه ی آب ها

من

کشتزاران فردایم

من بستر فرود پرندگان دوستی

من شادمان از بخشایش نور و آب

من بهره مند از دستان آسمانم

*

پس:

شکوفا باد لبان همه ی یارانم

تندرست و بهروز دورافتادگان از نگاه

مادرانگی زمین نثار دلدارم

*

ای شب

در تو می افروزم

هزاران اخگر ایمان

ای سیاهی

در زهدان تو

بارور می سازم

طلوع بامدادان نیامده...

آمین!

 

در پسینگاه آرامش

از بامداد

تا اکنون پسینگاه

سرودی دیگر

خورشید ها می دمند

تو سرشاری

آشکار و شاد

بامداد های دیگر

فرداها از تو می شکفند

اکنون نیایشی دیگر در آستانه ی روزی که در بی کرانه ی دریاها و دشت ها پیش می رود:

من خورشیدهای دیگرم را

گرم

روزی دیگر

رو به سوی بام های نگاه ها

به پرواز خواهم در آورد...

*

*

*

باز هم ایرانی از نگاه بیگانه:


ملت كهنسال‌

ملت ايران چون ملتي كهنسال است و در قرون و اعصار گذشته ريشه‌هاي مستحكمي دارد، به اين جهت ملت پابرجا و پرجاذبه‌اي است. به همان سادگي كه نياكان اين ملت، مهاجران مقتدر يوناني، مقدوني و گرجي را مجذوب خود نمودند، هر عنصر خارجي ديگر را نيز به مرور در خود مستحيل و همسان خود مي‌‌كنند.‌

ارنست اورسل، جهانگرد بلژيكي (1882)‌



گرمابه‌ها

حمامها در ايران مانند عثماني بسيار پرمشتري هستند. دستورهاي مذهبي درباره استحمام تاكيد خاص دارد. تنبلي و بيكاري مردم هم علت ديگري است كه به افزودن برانبوهي جمعيت داخل حمام كمك مي‌‌كند. در حمامها فقط به روي مسلمانان باز است و ورود پيروان مذاهب ديگر به آنجا به شدت ممنوع است؛ اما اين ممنوعيت شديد مانع از آن نيست كه ارمنيان پولدار با پرداخت مبلغي دندان‌گير شب‌ها به طور پنهاني وارد حمام نشوند. البته اگر خبر آن در بيرون فاش شود، هم آنهايي كه در حمام شست‌وشو كرده‌اند و هم صاحب حمام را سخت به مجازات مي‌‌رسانند و به علاوه صاحب حمام آبرو و اعتبار خود را نزد مردم متعصب از دست مي‌‌دهد.‌

ژن.ام.تانكوان، مترجم هيات نمايندگي ناپلئون، 1808 م‌



عيادت

كساني كه از يك بيمار عيادت مي‌‌كنند، معمولا براي تسلاي خاطر او و كسانش مي‌‌گويند كه رنگ و رويش كاملا خوب و طبيعي است و به زودي بهبود خواهد يافت، و اگر اتفاقا آن بيمار بميرد، مي‌‌گويند حتما بيماري او خيلي جدي و خطرناك بوده است؛ اگر خبر فوت كسي را به شخصي بدهند، او بايد بلافاصله براي طول عمر گوينده خبر و كسان متوفي دعا كند و بگويد: بقاي عمر شما باشد. در اين قبيل موارد، ايراني‌ها فوق‌العاده رعايت ادب و احترام را مراعات مي‌‌كنند. به‌ويژه هر چه بيمار، متشخص‌تر باشد، احوالپرسي از اورا با كلمات و جملات دلنشين‌تري ادا مي‌‌كنند.

مثلا در مورد استفسار از سلامت شاه مي‌‌گويند: <ان شاءالله مزاج مبارك حضرت اقدس، ملالتي ندارند.> اگر اين جمله كوتاه‌تر و مختصرتر از اين ادا شود، حمل بر اهانت و موجب رنجش شديد مي‌‌شود و خارجيها بايد مراقب اين نكته ظريف باشند، چاره چيست؟ ايراني‌ها مردمي مودب و تشريفاتي هستند!‌

دكتر هينريش بروگش، سفير پروس در ايران (1861-1859)‌



شهري و روستايي‌

در فرنگستان تفاوت بسياري ميان روستاييان و اهالي شهر و ميان مردم متشخص و ديگران باشد. در ايران ما اين تفاوت را تكثير نيافتيم. طبقه فقراي شهرها در هوش و اطلاع رفتار بسيار كم‌ فرقي با روستاييان و ساكنان قراء دارند. همچنان در شهر تفاوت چنداني ميان اغنيا و فقرا نباشد. همه جا يك رفتار و يك سلوك و يك خيال و يك محاوره دارند. مي‌توانم بگويم كه همه را يك نوع اطلاع باشد. در ايران روستاييان و صحرانشينان و گله‌بانان زيركتر و هوشيارتر و بيكارتر و مؤدب‌تر و آگاهتر از زارعين اهل فرنگستان و روستاييان اروپا هستند.‌

به نظر، امر و علت اين كمي اختلاف و سبب اين تساوي در آگاهي و اخلاق را من نخست‌ چنين تصور كردم كه از قصور آلات تربيت و نوع تعليم در ايران است و همه جا مشابه است. چون مشابه هم تحصيل اطلاع كرده‌اند، در اخلاق و آداب و تعليمات همه به همديگر مانند.

چنانچه از هر جا گذشتيم، ديديم و اين طور ملاحظه كرديم؛ اما در آخر سبب را چنين يافتيم كه اين جنگهاي متواتر كه تمامي ايران را به زير اسلحه كشيد، و اين انقلابات داخلي كه متصل آنها را از جايي به جايي مي‌دوانده است، همواره سبب اضطراب و علت اختلاف طبقات به همديگر شده است، و اغنيا در تربيت تنزل كرده و فقرا در آگاهي ترقي كرده و متمولين از ظرافت و سهولت اخلاق كاسته و فقرا بر ادب و اطلاع خود افزوده‌اند. چون در اين انقلابات اغنيا و روِسا را از تملق فقرا و زيردستان چاره و گريزي نبوده، و فقرا را مراوده و نزديكي آنها دست داده، سبب ترقي آنها گرديده است. سرداري كه از اردو و خيمه منزل خود بيرون رفتن نتواند، در تربيت كمتر از سرباز باشد.

يك نفر از افراد لشكري كه متصل در حركت و تردد از محلي به محلي، و ملاقاتي به ملاقاتي هست، خاصه اميد ترقي و رسيدن به درجات عاليه‌‌‌‌دارد،‌‌‌‌محققاً در همه حال و از همه جهت داناتر از سردار خود خواهد بود.‌

دكتر اوليويه، پزشك و گياه‌شناس فرانسوي (1796 م)

codex19x

page06

 فیلم مستند و تکان دهنده ی "نفت سفید" به کارگردانی محمود رحمانی را ببینید.

 

 خدارحم چهارلنگ که بود؟

 

خدارحم چهارلنگ: رندی عافیت سوز... (1)

"من بد بودم اما بدی نبودم..."  ا. ش .

از این شماره بر آنم که شما را به درون زندگی مردی گم شده در غبار ببرم که به رغم هبوط، لحظه های افتخار آفرینی داشت. خدارحم چهارلنگ هرچه کرد و هرچه بود، بدی کسی را نخواست و برگرده ی دیگران سوار نماند.. به قول خواجه ی عاشقان، حافظ:

من از بازوی خود دارم بسی شکر / که زور مردم آزاری ندارم...

خدارحم چهارلنگ حس انسانی شدیدی داشت و شهروندانش را دوست می داشت. طنز تلخ او و شوخ طبعی همیشگی و بیزاریش از ریا و مردم فریبی، چهره ی خاصی به بخشیده بود...

خدارحم می توانست نان را به نرخ روز بخورد و به قولی به مشروطیتش برسد وگونی سه خطی برای منافع دنیوی خود ببندد؛ اما او چنین نکرد...

در عکسی از او که من آن را برای اولین بار در صفحه ی "گوناگون" روزنامه ی "روزان" به چاپ رساندم و مربوط به نخستین روز پیروزی انقلاب اسلامی در هفتکل است؛ خدارحم سوار بر موتور است و "چرچیل" هم در کنار او حضور دارد.شکست ضد انقلاب و تشکیل کمیته نقش بسزایی داشت. او جز برای رضای شهروندانش خدمتی نکرد و در هر حال " خدارحم" ماند...

خدارحم فرزند "ملامحمد چهارلنگ" از تفنگچی های خان بختیاری بود که تا آخرین دقایق زندگی؛ آرزوی بازگشت روزگار بهی ایرانیان را در سر می پروراند...

در سال های دهه ی 50  که من دانشجوی دانشگاه بودم و گاه گاهی بنا به همسایگری در توفشیرین به سراغش می رفتم، از من می خواست که برایش شاهنامه بخوانم... پیرمرد؛ بیشتر بخش های این کتاب افتخار ایرانی بودن را از حفظ بود...

یک روز ظهر گرمای تابستان 1352 بود که "محمد غربت" هراسان به خانه ی مرحوم ملامحمد آمد... ملا داشت به قلیانش پک می زد و من سرگرم خواندن رزم رستم و اشکبوس بودم و خدارحم داشت به یکی از بچه های توفشیرین شیمی سال چهارم را درس می داد...

ملا محمد با عصبانیت غرید:

- کُر غربت! توحالا باید سر به کار قندشکن و مقاش داشته باشی اینجا چه می خوای؟!

ادامه دارد...

 

 

صبح شنبه

روشن

پاک

چون این بامداد پر امید

یک سو بزن

پرده های درون

بنگر

چه سبز وبارور

شکوفایی

 

لبخند!

بخند

خورشیدها

در انتظار فرمان طلوع توست...

کمتر از ذره نه ای

پست مشو

عشق بورز

 

پرده ی دوم از درندگی...

درندگي در هزاره ي سوم ايروني

بخش دوم

... بله خانوادهي بابا گربه يعني زيمبا كوچولو و مامان وبابا در برف نفس گير و ناخواسته  چند هفته ي گذشته كه نان و برق و لبخند گرم و كرامت آدمي را هم برد و تلفات انساني سنگين بجاگذاشت  و سرماي سوزانش  از عدم كفايت مديريت يك شبه پرده بر افكند و حتي لرزه به اندام اقتدارگرايان انداخت؛ به خانواده ي ما پناه آوردند... آن ها در محدوده ي گرم و امن شوفاژخانه تا پشت اتاق مطالعه ي من داشتند فراغتي مي يافتند و معناي خوشبختي را مز مزه و زمزمه مي كردند كه...

يك روز غيبشان زد و رفتند...

ننه گفت: گربه وفا نداره... حتمن جاي گرمتر و لقمه هاي لذيذتري پيدا كردند...

-         تو  ئي برف؟ اونا جاي ديگه اي ندارند بروند...

-         گربه، گربه است...

-         اما اونا همين زير زاد و ولد كردن...

صحبت ها و گمانه زني ها ادامه داشت تا يك روز كه دختر همسايه گفت:

-         واي چه ديدم چن روز پيش!

-         چي؟

-         چن پسر كاكل زري بلندبالا كه خونه شون اون بالاس... با سگهاشون اومدند از ديوار پشت خونه ها رد بشن برون طرف "پارك مادر"... اون گربه بلونده شما...

-         باباگربه را ميگي؟

-         آره... همون داشت از لاي صنوبرهاي لخت مي پريد بالا روبه ديوار كه اونا سگ هاشون را چخ زدن طرفش...

-         ...

-         آره...برف سنگيني بود... باباگربه تون دست و پاشو گم كرد ... از رو كپه ي برف رو لبه ديوار سُر خورد پايين...

-         ....

(ادامه داره)

 

یک پاسخ به یک دوست در آن سوی آب های تنهایی و غربت كه گفته:

 

"من با این جمله: پایداری در شکستی شرافتمندانه، نشانه ی حقانیت هدف و پیروزی حتمی است... احساس نزدیکی ندارم

 

رضاجان
شکست ها در سرزمینی که در محاصره ی اتحادی از اقتدارگریان جهانی و ارتجاع داخلی است زمینه ساز پیروزی حتمی است.
برای رسیدن به بهشت باید از جهنم ها گذشت...(رومن رولان)
آنقدر شکست خوردم تا راه پیروزی رایافتم...(ارنست همینگوی)
آن چه راشکست می نامید راه های تجربه شده ای هستند که برای یک آدم پیگیر وهدفمند به پیروزی می انجامد...(آلوا ادیسون)
با تحمل شکست های شرافتمندانه و در پرهیز از خشونت سلطه ی استعمار و ستم ملی را شکست دهیم...
آری رضا جان
نسل شما اگر در میدان های ناکامی های ما بودند با معنای گزاره ی گفته شده ی مورد بحث بیشتر احساس نزدیکی می کردند..
از یاد نبریم آنان که پیروزی سهل و آسان و یک شبه را می خواهند، حتمن هدفی نزدیک و ساده و گذرا را می طلبند...
دایی تو

درندگی بدوی در هزاره ی سوم ایرونی

از این حکایت

در همین برف و یخبندان چند هفته ی گذشته ی کرج یک خانواده به ما پناه آوردند: گربه بابا/ گربه ماما و بچه شون: زیمبا...

کم کم با ما داشتند اخت می شدند. ناهارشون را که می خوردند‌ روی گلیم کهنه ای افتاده بر خط گرم لوله شوفاژ خانه می لمیدند سر بر گردن هم می گذاشتند و چرت می زدند... فراغت و آرامش...رفتار آن ها معنای شرح ناپذیری از خوشبختی بود... چشمانشان سپاس از زندگی بود و گاه ناباور و هراسناک...

تا این که من به سفر رفتم و...

دخترم گفت: خانواده ی بابا گربه دیگه پیداشون نیست...

- مگه کسی اذیتشون کرده؟

- نه...

- صابخونه چیزی گفته؟ بداخلاقی کرده؟

- نه...

پس چی؟

خبر نداشت.

چند روز این خانواده غیبشان زد. هنوز برف بود و سوز سرما و بی غذایی...

کجا رفته بودند؟

تا این که دختر همسایه که از بالکن خانه اشان همه چیز را دیده بود.. ماجرا تعریف کرد...

(ادامه داره)

 

پایداری در شکستی شرافتمندانه، نشانه ی حقانیت هدف و پیروزی حتمی است...

زخم ها برداشتيم و...

 1)

 

بزرگي و پايداري ايراني / سربلندي ايراني تا كنون به خاطر شكست هاي شرافتمندانه اش بوده...ديكتاتوري سنتي كه راهگشاي استعمار انگليسي و آمريكايي و اكنون شراكت مرگ آفرين اتحاديه ي اروپايي است، ديگر نه در لحن و شعار/ نه در ظاهر و ترفند ها؛ حرفي براي گفتن ندارد.

شكست ها و ناكامي ها و پيوستگي آرمان ها نشانه هاي توان ناپيدا و پايان ناپذير يك ملت يا سرزمينِ برآمده از مردماني با رنگ و نژاد وباورهاي گوناگون است...

پيروزي گذرا و گاه خطرناك است.

شكست و شكسته شدن اما دوباره ققنوس وار بال بال زدن و زيستن شگفتي است.

30 سال گذشته بيانگر دستاوردهاي سازنده براي مردماني است كه مي روند طرحي نو دراندازند.

ايراني، رو به تمدن هاي اروپايي كه سرخي گونه هاشان از خون شهروندان آسيايي و آفريقايي و چربي شكم هاشان از بازوان زنان و مردان كار است؛ با افتخار فرياد بر مي آورد كه:

زخم ها برداشتيم و فتح ها كرديم ليك

هرگز از خون كسي رنگين نشد دامان ما

 

2)

مي گفتند يارو سينه ي مادرشو گاز مي گيره... يعني به هيچ صرالطي مستقيم نيست...

حال اين حكايت گنده بك هايي است كه از خون اين ملت فربه و پهلوون پنبه شده و ملت را تهديد مي كنند...

يك همسايه اي ما داشتيم: پيرزني مستمري بگير و پسري لات و بيكاره كه او را چند بار در روز كتك مي زد... لندهور خان كه حتي بدنسازي هم مي رفت زور بازوش بود چنين و چنان... اما از عقل و معرفت و جوانمردي؟

او گاهي نصف شب هوس سويس و پيتزا مي كرد و گاه پس انداز پيرزنه را خرج عياشي...

بگذريم...

نمي دانم چرا ياد ارتش تركيه افتادم كه در كشورگشايي براي مردمش در بهترين مناطق قبرس جا و مكان فراهم كرد... و ياد گنده بك هاي بزررگ شده در دامن اين ملت كه با او كَل كَل مي كنند و تهديد...

 و نمي دانم چرا ياد اون سركار استوار بينوا در ماه آذر 57 مجيديه تهران افتادم كه به عنوان قلدر محله و آدم فروش بدست نوجوان هاي انقلابي افتاد و از ترس خشتك خيساند...

نمي دانم شما بياد چه و چه افتاده ايد...

اما يادمان نرود كه:

زمانه را سندي ، دفتري و ديواني است...

 

3)

گفت: اين ها را براي كي مي نويسي؟

- براي سايه ت؟

گفتم: يك ايراني هم كه فقط آن ها را بخواند كفايت مي كند...

نانوا

مادر

رفتگر

زندان بان

يا

قفل ساز

پزشك

يا

كشاورز

هر كه و هر جا...

 

4)

اين سالينجر      J. D. Salinger   رند قصه نويس آمريكايي به يمن قلم مترجمان ما سال هاست كه وارد ذهن و زبان بيشتر اهل فضله و روشنفكري شده اما از آداب و سلوك آمريكايي اش خبري نيست و او بيشتر سالينجري "تهرون نشينه" تا آن آقا جروم شيطون... وبازخورد آثارش را در جايي از اين قوم از ما بهترون نمي بينيم...

مدعيان داستان نويسي كه با پول بي زبان اين ملت به دوره گردي مي روند تا با حمايت پدرخوانده هاي ادبي ينگه دنيايي بادي در كنند؛ بي آن كه زبان بدانند و آثار اين منتقد راستين فرهنگ و اخلاق منحط آمريكايي را دريابند، به به به و چه چه مشغولند...

بگذريم.

اين تكه را كه از د استان زيباي او "جنگل وارونه" (  The Inverted Forest ) برگزيده ام با هم مي خوانيم:

نه سرزمين هرز

كه جنگلي گشن

همه شاخ و برگ

وارونه

در دل زمين...

 

فعلن تا فردا همين ساعت و همين جا بدرود...

خوشا زایایی و زنانگی زمین!

و امروز را با نام تو رقم مي زنم:

مادرم

دخترم

همسرم

اي شاهكار زيباي طبيعت

زن!

اسپندگان مبارك!

روز زن/ زمين و زايش گرامي باد...

صلح و صداقت و سلامت ارزاني زمين

سپندارمذ يکي از امشاسپندان جاوداني مونث است. او مظهر پاکي، فروتني، محبت، عشق، خلوص، و پارسايي اهورامزدا است و در عالم مادي نگهباني زمين و زنان نيک با اوست.

در مزديسنا زندگاني عبارت است از طي مدارج سعادت و کمال در اين جهان واز پرتو آن به ساحت قدس پروردگار پيوستن در جهان ديگر.

سپنتا آرميتي (سپندارمذ) پاکي،فروتني و محبت نام يکي ديگراز(چهارمين) امشاسپندان است. سپندارمذ را در پهلوي سپندارمت، در اوستا سپنتا آرميتي ودر فارسي سپندارمذ، سپندارمد، اسپندارمد، اسپندارمذ، سفندارمذ مي‌گويند.


پنجمين روز ماه و آخرين ماه سال موسوم به سپنتا آرميتي(سپندارمذ) است. روز سپنتا آرميتي(سپندارمذ)در اسفند ماه روز زن
مادر است. بيد مشک گل مخصوص سپنتا آرميتي است.

از آن جا كه اين روز، بادهاي باروري مي وزند و گل ها جوانه مي زنند و زمين آماده ي زايش و  خرمي گردد؛ ايرانيان دوستدار آرامش و عشق آن را به نام زن گرامي مي دارند.

 آري

ياران

برادران

پسران و پدران!

گوش كنيد:

مردي كه در باران آمد

خيس و

خسته و گرسنه

مادر من بود

زيرا

فرشته ها

همه  در نيايشند كه:

ماما

نان

داد

.

.

.

1)

سرودي پيشاپيش براي سنگ قبر يك ديكتاتور كوچولو

برگي از تاريخ شفاهي استبداد شرقي

مانده در قوطي سيوم از رديف سينزدهم حجره ي هشتم دالان دويوم

از يادمان هاي مادر بزرگ خدابيامرز جناب ديكتاتور

 

آره ننه جون

اين كوچيرو

يا به قول شما كاريكاتور آدمي

كوچولوي كوچيك زاده

از نسل درندگاني منقرض

كه حالا برا زن ها

شاخ و شونه مي كشه،

تا ده سالگي

هر صبح خشتك مباركش خيس بود ننه!

مادر بيچاره ش

چقدر

شست و شست

تا  بزرگش كرد

اما

اي دل غافل!

كه

كله ش

همان طور

كوچير و كوچير موند

كاريش نميشه كرد ننه!

صبر كنين

ديگه

 

ترات گربه تا دم كهدونه!

او آخرش در خودش

مچاله ميشه...

ديگه نه آب و هواي infosphere اجازه ميده و

 نه مردم حوصله شو دارن

آخه ننه جون!

در دهكده ي كوچيك جهاني

تنها

آدم ها

با دستانِ  بزرگِ عشق توان بقا دارند...

(ه. ح. / كتيبه هاي نگاه)

 

ما ایرونی های مامانی!

فعلن فقط برا امروز یک شنبه

۱)

خیلی خنده داره قیافه ی حق به جانب آقایی که...

- که چی!؟

از شگفتی های آخر زمونه - هیکل ورم کرده یارو  که...

- که چی!؟

یا اون زنیکه که...

- که چی؟!

بعد براتون تعریف می کنم.

۲)

ما ایرانی ها حرف نداریم.

همه دیگه مهندسیم و دکتر و میراث دار کلی اخ و تُف و دل ای دل و جماعت روشنفکر كه خواب نوبل و اوسكار بوكر و نمي دونم چي و چي را مي بينند و سر هم كلاه مي گذارند..

بگذريم.

۳)

در سفري از اهواز به تهرون

راننده گفت:

-جون مادرتون كفشاتون را درنيارين بو مردار ميده...

گفت و گفت اما دونفر پشت سري كفش ها را در آورده بودند...

ماجرا خيلي كش داره ميذارمش كنار تا هفته ي بعد.

۴)

اين هم يك نجوا برا مرده هاي مسيحي اون ور آب

خداوند ياسين و رحمان آن ها را بيامرزاد

آمين! 

هزاره ي سوم يگانگي

در ميدان مركزي دهكده ي

پيكولو پيكولو

گلوبال

آهاي كاروان كنيزكان

با سكس ايرلاينز رسيد

تمدن بشري دارد رقم مي خورد

"هي چي سر جاش نيس"

لق لق

مثه ئي دندوناي ننه ترزاي ناكام

نيگاش كه

لاي تلي از زباله ها

در پي مفاخر باختر مي گرده

اين برادر دانشجوي انستيتوي اورينتال

چراغ

مولانا و

خمره ي ديو‍ژن را دره حراج مي كنه ئي مباشره اِم نمي دونم چند

آقايون

جناب خليفه

خانوم خانوما ملكه

يه نامه از

دايانا

افتاده اون گوشه ي هايدپارك

 

بو مي كشد

سگ بانويي ملوس

از خيابان ايكسم

تا

نشنال پارك واشينگتون

بو مي كشه

بو

بو

تا

بچه هاي  بي دست و پا

و جنين هاي پوك 

در لابلاي

كتابخانه ي اسكندريه و ال سي

 

 

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش/ که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

و امروز

در این روزنامه ی شنبه

۱) رفتم بازار تره بار برای خرید "من و سلوی" ی پیاز و سیب زمینی...

فروشنده که مردی دنیا دیده و مردمدار بود، فرياد زد:

- دموكراسي... آزاديد خودتون پياز و سيب زميني تون را انتخاب كنيد...

و من ايستادم در برابر تلي از پياز و سيب زميني...

داشتم  مائده هاي باب دلم را يكي يكي  سوا مي كردم كه ديدم وزنه ي سنگيني روي پا چپم افتاده...

هر چه تقلا كردم نتوانستم پايم را بيرون بكشم... يارو هيكل ستون واري داشت با كلي ريش و پشم و بوي تندي ترش.

به خودم جرأت دادم و ازش پرسيدم:

- برادر ببخشيد! شما كه برادر رئيس جمهور بوركينافاسو نيستيد؟!

- نع!

- با رييس مجلس كه قوم و خويش نيستين؟

- ناع!

- با آقا... و ...آقا... . آقا... كه نسبتي ندارين؟

- نُ!

- خب ميشه لطف كنين و اين گرز سنگين  را از رو پام وردارين؟

۲)

كسي زنگ زد و پرسيد منظورت از اون شعرت چي بود كه گفتي

اون مَرده كه تو بارون اومد

خيس و خسته

مادر من بود؟

راستي

منظور من كي بود؟

۳)

ديشب با سريال "شهريار" آقا كمال تبريزي حال كردم... عارف بود و ميرزاده عشقي . ايرج ميرزا و بهار و عشق و ليلا و لاله...

اي واي كه از خون جوانان وطن لاله دميده...

*

*

*

ياد "بهار" بخير كه فرياد مي زد:

خوابند وكيلان و خرابند وزيران...

و يا اين مصراع:

شاه مست و شيخ مست و شحنه مست/ مملكت رفته ز دست...

بگذريم.

پس از سريال هاي جاوداني "دايي جان ناپلئون"/ "هزار دستان" / و "امام علي"،

اين "شهريار" هم با وجود كاستي ها و چند سرو گردن پايين تر از اين شگفتي آفرين ها، ستودني است.

 ۴)

شب بو گندوي تهرون بود و من صفر كه براي معالجه از آبادان اومده بود براي زخم هاي ريش ريشش از جنگ... هر  دو ميزبان تا ديروخت غايب يكي از فاميل هاي دانشجويمان...

يك مرتبه زنگ را زدند.

- كيه؟

- صدا يه زنه!

در كه وا شده يه جنده اصل و نسب دار اومد داخل.

گفتيم:

-  اشتباهي اومدي؟!

- اگه هم اشتباهي باشه... حال مهمون نمي خواين؟

و موند.

اين قدر گشنه ش بود كه پيتزاي رفيق دانشجوي غايب ما را خورد و ته مانده هاي صفر و نصفه ي مال مرا...

و بعد اونقدر خسته ش بود كه خوابش برد.

در روياهاي كودكش سير مي كرد و گاهي او را كه "اميد" نام داشت صدا مي زد. گريه مي كرد...بدنش بوي مردار مي داد و دهنش انگار ورم كرده بود از چركي مزمن و سفت...

نصفه هاي شب از كابوس هاش پريد و هراسان گفت:

- واي از كلي كار و درآمد جا موندم... شما هم كه... اي! 

تنداتند آبي از شير ظرفشويي به صورتش زد ...

و هم چنان كه عازم رفتن مي شد، ازم پرسيد:

- خيلي زشتم؟نه؟

- نه...

- پس چرا شما...

- شما خيلي خسته و خيس و خواب زده بوديد...

و او پله ها را تا ورم خيابان "انقلاب" ، رو به گستره ي"آزادي" دويد و در تاريكي گم شد...

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش/ که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

و امروز

در این روزنامه ی شنبه

۱) رفتم بازار تره بار برای خرید "من و سلوی" ی پیاز و سیب زمینی...

فروشنده که مردی دنیا دیده و مردمدار بود، فرياد زد:

- دموكراسي... آزاديد خودتون پياز و سيب زميني تون را انتخاب كنيد

و من ايستادم در برابر تلي از پياز و سيب زميني...

داشتم  مائده هاي باب دلم را يكي يكي  سوا مي كردم كه ديدم وزنه ي سنگيني روي پا چپم افتاده...

هر چه تقلا كردم نتوانستم پايم را بيرون بكشم... يارو هيكل ستون واري داشت با كلي ريش و پشم و بوي تندي ترش.

به خودم جرأت دادم و ازش پرسيدم:

- برادر ببخشيد! شما كه برادر رئيس جمهور بوركينافاسو نيستيد؟!

- نع!

- با رييس مجلس كه قوم و خويش نيستين؟

- ناع!

- با آقا... و ...آقا... . آقا... كه نسبتي ندارين؟

- نُ!

- خب ميشه لطف كنين و اين گرز سنگين  را از رو پام وردارين؟

۲)

كسي زنگ زد و پرسيد منظورت از اون شعرت چي بود كه گفتي

اون مَرده كه تو بارون اومد

خيس و خسته

مادر من بود؟

راستي

منظور من كي بود؟

۳)

ديشب با سريال "شهريار" آقا كمال تبريزي حال كردم... عارف بود و ميرزاده عشقي . ايرج ميرزا و بهار و عشق و ليلا و لاله...

اي واي كه از خون جوانان وطن لاله دميده...

*

*

*

ياد "بهار" بخير كه فرياد مي زد:

خوابند وكيلان و خرابند وزيران...

و يا اين مصراع:

شاه مست و شيخ مست و شحنه مست/ مملكت رفته زدست...

بگذريم. پس از سريال هاي جاوداني

 

در این روزنامه ی پنج شنبه

در این روزنامه ی پنج شنبه

به ساعت سنگ

در راستای کورسوی ستاره ی دلهاتان

پيش مي روم:

۱) تا يادم نرفته ، سروده ي چند روز پيش را براي خاطر دلِ مادر بزرگِ ديكتاتوري كوچولو تكرار كنم:

مردي كه آمد

مردي كه در باران

با يك سبد

سوار بر اسب آمد

خيس و خسته

مادر من بود...

 

"ماما نان داد"

برادران

پدران...

اين شعر افتاده بود از قلم سرکشم، چند روز پيش از اين...

۲) دیشب صدای مادر بزرگ زهرا کوچولو را شنیدم که ساعت حدود ۹ شب، نفرين مي كرد:

- خدا برا ئي گوينده ي انكرالاصوات خوش نخواد كه بچه مو با عربده هاي تو دماغيش از خواب پراند... يعني ما لياقت "ظرافت" صدا و قيافه ي دلنشين را نداريم؟!

مي خواستم بگم:ننه! حالا بايد علاوه بر آلودگي آب و خاك و صدا، آلودگي گويندگي صدا و سيماي وطني را هم بيفزايند...

گر تو قرآن بدين نمط خواني ببري رونق مسلماني...

۳) يك بنده خداي بي ادعايي هم التماس دعا داشت كه:

- چرا اين مسئولان وختي ميان تو قاب صندوق صدا سيما اينقدر كند و بي حال حرف مي زنند؟!

۴) اين سروده را از باغ لبان زني چيدم كه مي گفت آماده مي شود امروز پسينگاه به ديدار زندگان برود در گورستان، در فرار از مردگان خيابان:

كجايي نازنين شبهام

تا

در

آشيانه ي آغوشت

تمام فرهنگ ها

و

دانشنامه هاي آرامش را ورق بزنم...

۵) كتاب تلخ وشيرين آبادان،اروند كنار، خرمشهر / علي فرخ مهر . ـ اراك :پيام ديگر٬ ۱۳۸۶

خوانده ام و از اين همه شور وشيدايي يك اوباداني كاملا غلو شگفت زده شده ام!

علي جان! اين آخرين كتاب تو نيست. زياد هم شتاب نكن:

بلبل عاشق تو عمر خواه كه آخر باغ شود سبز و سرخ گل به در آيد...

لحن صميمي و طنز بكار رفته در اين گزارش شتابزده كه فارغ از ديدگاه هاي آكادميك و محروم از نمايه ي پاياني و سرشار از حشو و زوايد جانكاه ست؛ باز هم خواندني است.

نويسنده از "جامعه شناسي آبادان" دكتر لهسايي زاده بهره ها برده...

اما بايد كتاب را خواند. همه در آن جمعند: ديدار و نرگس دهداري(برادر و خواهر شادروان دهداري) تا مهدي اخوان ثالث و  نمونه هايي گمنام مانده از شهر خوبان، آبادان...

۶) و اين هم گزارش شعري پايان هفته ام براي جان هاي شيفته ي ستيغ هاي ناديده و امواج پر از مرواريد دل هاي ساده ي كودكي:

امروز چند شنبه ي عاشقي ست؟

رويدادها را ورق بزن

شهادت دسته جمعي دلفين ها در گذرگاه سرمايه

تنگه ي دلتنگي

خودكشي خورشيد در حسرت لبخند داغ كودكان يخزده ي

آن سوتان

سكته ي گروهي پرندگان

دق مرگ برگ ها

در سالي كه مردان فربه از خيانت

با رداي ريا

و

اوراد و كارد

هم چنان در كمين ماه

مانده اند...

در این روزنامه

یک)

اُم

مادر

مق

ماتر

يا

مامان نازنين خودمان

همه

ما

از يك

آفرينشگريم

در انتظار

رفت

با چمدان ها

پر از سفر

*

*

*

تنها

حالا من و

نقطه های اشک

و

در

گوشه ی دلم

پرندگان نگاش

(ه. ح. کتیبه های نگاه)